آخرین باری که به مرخصی آمده بود،تکیه کلام جدیدی پیدا کرده بود.هر حرفی که می زد جمله این آخر عمریه هم به دنبالش می آمد.یکبار که از این تکیه کلام استفاده کردمادرم گفت:زمانی که شایعه کردند تو و برادرت به شهادت رسیده اید،به آنها گفتم:من پسرانم را در آتشی فرستاده ام که حتی منتظر خاکستر آنها هم نیستم و این صبر و تحمل در من وجود دارد ،اما شنیدن آن از زبان خودت برایم سخت است.حسین گفت:من شوخی نمیکنم کاملا جدی میگویم. مطمئن باشید این روزها آخرین روزهای زندگی من است و دوازده روز دیگر مرا در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)تشییع خواهید کرد. گذشت اما تاکید حسین روی دوازده روز برایم جای سوال بود.توی خانه نشسته بودم که ناگهان احساس کردم یکی می گوید برو که حسین منتظر توست.به سمت خانه مادر به راه افتادم .همین که در بازشد ،حسین را دیدم،تا مرا دید گفت:سلام! برویم؟ گفتم:از کجا میدانستی می آیم؟ گفت: میدانستم. قبل از رفتن به ایستگاه راه آهن .رفتیم گلزار.بلافاصله حسین رفت سراغ عکس شهید حسن هدایی که به تازگی مفقود شده بود. گفت:دیگر نباید بدقولی کنی. دفعه پیش بدقولی کردی و آبرویم رفت. اما اینبار همه کارهایم را کرده ام .دارم می آیم.باید به قول خودت عمل کنی و مرا ببری... متوجه شدم که حسین با شهید هدایی قول و قرار دارد.حسین رفت وچند روز بعد خبر شهادتش را دادند. زمانی که پیکرش را به قم می آوردند، به اشتباه میرود تهران . به این ترتیب مراسم تشییع پیکر حسین مالکی نژاد دو روز به تاخیر افتاد. روزی که پیکر حسین در حرم حضرت معصومه س تشییع شد ،درست،روز دوازدهم بود.
راوی:برادر شهید
منبع:مسافران آسمانی صص50-51
برچسب ها : کرامات شهدا ,
عملیات ولفجر8تازه به پایان رسیده بود.پیکرهای شهدا به ستاد معراج شهدای تهران منتقل شد.در بین شهدا شهیدی بود که پیکرش کاملا سالم بود.فقط ترکش بزرگی شبیه یک نعلبکی به سمت چپ سینه اش اصابت کرده ودر کنار قلبش ایستاده بود.هیچ مشخصاتی نداشت .نه پلاک،نه کارت ونه...به همراه این شهید برگه ای بود که نوشته بود:شهید گمنام نیمه های شب همان شهید را در خواب دیدم .به من نگاهی کردوگفت:مادرم منتظر من است.من را شناسایی کن .بیشتر تلاش کن!صبح فردا با مشاهده پیکر شهید به یاد خواب شب گذشته افتادم .یعنی این خواب چه معنی می دهد.نکند چون زیاد به فکر او بودم این خواب را دیده ام !پیراهن غرق خون شهید را از بدنش خارج کردیم .با آب وصابون آن را شستم.شاید اسمش را روی پیراهن نوشته باشد.اما نبود.دوباره به خوابم آمد.همان جمله تکرار شد،بیشتر تلاش کن!چند روز بعد پیکر شهید را از سرد خانه خارج کردیم.با آب گرم بدنش را شستم.شاید بر روی بدنش نامش را نوشته باشد.اما باز هم خبری از مشخصات اونبود.چند روزی بود که فکرم را مشغول کرده بود.یعنی چطور میتوان او را شناسایی کرد.دوباره به خوابم آمدهمان جمله:بیشتر تلاش کن!
باتوکل بر خدا و توسل به معصومین شروع به وارسی کردم.هر کاری به فکرم می رسیدکردم اما نتیجه ای نگرفتم.یکدفعه نگاهم به زخم روی سینه اش افتاد!وقتی بدنش را شستیم.زخم سینه او باز شده بود.ترکش بزرگی که دنده های او را خرد کرده بود می دیدم .دستم را به داخل محل زخم فرو بردم .ترکش را بادستم لمس کردم.آنچه می دیدم باور کردنی نبود.تلاشها نتیجه داد.این شهید دیگر گمنام نبود!پلاک شهید به همراه ترکش به داخل سینه رفته بود.گوشه پلاک به ترکش چسبیده بود. اما صحیح وسالم وخوانا بود.روز بعد این شهید شناسایی شد.از بسیجیان شهرکرج بود.برای تشییع وتدفین اورا راهی کرج کردیم.
راوی:حمید داود آبادی(مصاحبه در مرداد89)
منبع:کتاب شهید گمنام
برچسب ها : کرامات شهدا ,
نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچههای نا آشنا را دست به سر میکرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمیآیی برویم نماز؟» پاسخ میدهد: «نه، همینجا میخوانم» آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«انالصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سهتایی. و او که فکر نمیکرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تنها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.
برچسب ها : لبخند بزن برادر ,
آی قصه قصه قصه
نون و پنیر و پسه
هیچ تا حالا شنیدی
تانکا بشن قناصه؟
میدونی بعضی وقتا
تانکا قناصه بودن
تا سری رو می دیدن
اون سر و می پپروندن
سه راه شهادت کجاست؟
میدو نی دوشکا چیه؟
میدونی تانک یعنی چی؟
یا آر.پی. جی زن کیه؟
آر.پی.جی زن بلند شد
"وما رَمیتَ " رو خوند
تانک اونو زودتر زد
یه جفت پوتین ازش موند
یه بچه بسیجی
اونور میدونه مین
زیر شنیهای تانک
له شده بود رو زمین
خودم تو دیده بانی
با دوربین قرارگاه
رفیقمو می دیدم
تو گودی قتلگاه
آر.پی.جی تو سرش خورد
سرش که از تن پرید
خودم دیدیم چند قدم
بدون سر می دوید
هیچ می دونی یه گردان
که اسمش الحدیده
هنوزم که هنوزه
گم شده ناپدیده
اتل متل توتوله
چشم تو چشم گلوله
اگر پاهات نلرزید
نترسیدی، قبوله
دیدم که یک بسیجی
نلرزید اصلا پاهاش
جلو گلوله وایساد
زل زده بود تو چشاش
گلوله هم اومد و
از دو چشم مردونه
گذشت و یک بوسه زد
بوسه ای عاشقونه
عاشقی یعنی اینکه
چشمهایی که تا دیروز
هزار تا مشتری داشت
چِندش میاره امروز
اما غمی نداره
چون عاشق خداشه
به جای مردم، خدا
مشتری چشاشه
شعر از ابوالفضل سپهر
برچسب ها : ادبیات مقاومت ,
صاحب خانه اش گفته بود:" طیبه که به خانه ما آمد ، ما سرمان برهنه بود ، بی حجاب بودیم . این قدر پند و نصیحت کرد و از قران و دعا گفت که ما دیگر یک تار موی مان را نگذاشتیم پیدا شود".
به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دست هایش ، گفته بود :" مرا بکشید ولی چادرم را برندارید" .
شهیده طیبه واعظی دهنوی ،
منبع:کفش های جامانده در ساحل
برچسب ها : چادرهای سرخ ,
در مهر ماه 59 ارتش متجاوز عراق با عبور از رود کارون موفق شد که نیروهای خود را برای تسخیر شهر آبادان به شرق کارون اعزام و جاده ارتباطی آبادان به ماهشهر و اهواز را قطع کند و آبادان را محاصره نماید. در مهر ماه 60 با برگزاری عملیات ثامن الائمه، حصر شهر آبادان شکسته شد.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در آستانهی سالروز شکست حصر آبادان، بخشی از بیانات حضرت آیتالله خامنهای شامل تحلیل ایشان درباره علت و چگونگی شکست حصر آبادان منتشر میکند:
این روزها، روزهای شکسته شدن حصر آبادان است. حادثهی عجیبی بود. آن روزهایی که دشمن از کارون عبور میکرد و مقدمات حصر آبادان را فراهم مینمود، روزهای عجیبی بود. آن وقت من غالباً در اهواز بودم. فضای غمآلودی بود؛ فراوانی مشکلات، فرماندهی غلط و ناقص، بیپناهی نیروهای مؤمن و مخلص، تجهیزات در حداقل لازم، نه مهماتی، نه سلاحی. دشمن هم از این وضع استفاده کرد. از آن طرف که هرچه فشار آوردند، نتوانستند آبادان را تصرف کنند و دیدند که قابل تصرف هم نیست؛ مجبور شدند دور بزنند، از این طرف بیایند، از کارون عبور کنند و با فاصلهی زیادی آبادان را محاصره نمایند.
در این دوران چندماههیی که آبادان، اول از دو جهت، بعد از سه جهت، بعد تقریباً از چهار جهت محصور بود و هیچ راه زمینی به سمت آبادان وجود نداشت و باید از درون آب میرفتند و با فاصلهیی خودشان را میرساندند، قضایایی اتفاق افتاد. اینقدر جوان مؤمن، رزمندهی مخلص و آدم فداکار جان خود را به خطر انداخت یا نثار کرد، تا دشمن را یک وجب عقب بنشاند، یا از جلو آمدن او مانع بشود، که واقعاً ضبط و حصر آنها کار آسانی نبود. من نمیدانم آیا این چیزها در نوشتهها و دفترها و لااقل در سینهها ضبط است، تا روزی در اختیار تاریخ قرار بگیرد، یا نه؟ و ای کاش باشد و قرار بگیرد.
امام (ره) فرمودند: حصر آبادان باید شکسته بشود. به دنبال این فرمان، برای شکستن حصر آبادان تلاش شد. حصر آبادان، در خلال یک فداکاری بزرگ شکسته شد و حرف امام تحقق پیدا کرد. کسانی در دنیا بودند که از دور فکر میکردند که قضیهی جنگ با از دست رفتن آبادان حل خواهد شد و قضیهی جمهوری اسلامی هم حل خواهد گردید! جمهوری اسلامی که نتواند آبادان خود - یعنی شهر صنعتی و چشم و چراغ آن منطقه از کشور - را نگه بدارد، دیگر چهطور حکومت و دولتی است!؟ معلوم بود که اگر آبادان میرفت، روحیهها هم با این شهر میرفت و دیگر اهواز هم قابل دفاع نبود.
آن روز دشمن در ده، دوازده کیلومتری اهواز بود و خمپارههای 60 او در این شهر به زمین میخورد. یعنی دشمن جلو میآمد، تا حدی که اهواز در بُرد خمپارههای 60 او قرار میگرفت و میزد و هیچچیز باقی نمیماند. امام(ره) آن نقطهی اصلی را پیدا کردند و گفتند که حصر آبادان باید شکسته بشود، و شکسته شد. این روزها، سالگرد آن روزهای افتخارآمیز است.
حصر آبادان چهطور شکسته شد؟ حرف من این است. ملت ایران، رزمندگان، آزادگان، خانوادههای عزیز شهیدان، جانبازان عزیزمان - که جگرگوشههای ما هستند - و خود کسانی که در آن حادثه شرکت داشتند، به خودشان برگردند و مراجعه کنند و از خودشان سؤال نمایند، چه شد که حصر آبادان شکست؟ ما نتوانسته بودیم جلوی دشمن را بگیریم که روی رودخانه پل نزند و بیاید. برای یک نیروی نظامی، پل زدن روی رودخانه، کار خیلی مشکلی است. جلوگیری از آن، به مراتب آسانتر از شکستن آن محاصرهی سنگین بود. چهطور شد که ما توانستیم این کار بزرگ را انجام بدهیم؟ این عامل، عامل اصلی است. این عامل، همان عاملی است که تمام مشکلات جمهوری اسلامی را رفع خواهد کرد. این عامل، همان عاملی است که تا امروز هم در تمام جبهههای مبارزات گوناگون نظام مظلوم ما، به داد مردم رسیده است. این عامل چیست؟
این عامل، چیزی مرکب از دو عنصر است: اول، توکل به خدا و دل به دریا زدن به امید او. دوم، فداکاری و جان و راحتی و منافع خود را به حساب نیاوردن. من الان در میان رزمندگان برجستهی نام و نشاندارمان - که بحمدالله زندگی بابرکتشان باقی ماند - کسانی را میبینم که در آن روز با چه شرایطی به مقابلهی با دشمن رفتند. من آن ساعات و آن لحظات را فراموش نمیکنم که اینها برای گرفتن یک چیز مختصر و یک سلاح کوچک، به هر کسی که فکر میکردند ممکن است به آنها کمک کند، با التماس متوسل میشدند، تا این سلاح را به دست آورند. روزها و هفتهها و ماهها به میدان جنگ میرفتند و در این شکافها و این سوراخها و این سنگرها، آن هوای گرم و آن سرما را تحمل میکردند، برای اینکه بتوانند به دشمن یک ضربه بزنند. البته معلوم بود، اول چیزی که در خطر بود، جان خودشان بود. آن جا، جایی نبود که انسان بتواند فکر جانش را بکند؛ برایشان مهم نبود.
روزی که آن جنگ خونین، در حولوحوش جزیرهی آبادان واقع شد و جوانان رزمندهی ما، از ارتشی و سپاهی و بسیجی، همینطور مثل ستارههای فروزانی که ساقط بشوند، در بهمنشیر میافتادند و شهید میشدند، اما برنمیگشتند و میرفتند، تا دشمن را نابود کردند و سرش را به سنگ کوبیدند و جزیرهی آبادان را فتح کردند و محاصره را شکستند و دشمن را عقب راندند، چیزی که برای این جوانان و این رزمندگان و این بسیجیها و این افسران و درجهداران و سپاهیها مطرح نبود، جانشان بود. اینطوری میشود به هدفهای بزرگ رسید. اینطوری میشود شر استکبار را کم کرد. اینطوری یک ملت، زندگی راحت و شرافتمندانه را برای خود فراهم میکند.
بیانات در دیدار جمعی از مردم آبادان و رزمندگان حاضر در عملیات شکست حصر آبادان 69/7/4
برچسب ها : خاطرات دفاع مقدس ,
براستی هیچ چیز جز شهادت زیبنده لاجوردی نبود؛ لاجوردی که در تمام نمازهایش شاهد بودیم از خدا طلب شهادت میکرد؛ هیچ صبحی از منزل خارج نشد مگر اینکه غسل شهادت کرده بودند.
اگرچه خانم تهرانی نژاد در سال 71 عروس شهید لاجوردی گشت و سالهای قبل را با وی نبوده است؛ اما مشتاقی وی به شناخت آن بزرگمرد سبب گشته بود تا در کانون خانواده به دنبال ویژگی های آن شهید باشد. و این مصاحبه آینه این تفحص وی است.
آیا ایشان در سالهای دفاع مقدس در جبهه شرکت داشتند؟
بله. ایشان بارها در جبهه حاضر شده بودند. از جمله، دفعاتی را به همراه زندانیانی توبه کار و یا به همراهی دوستانشان در دادستانی انقلاب در عملیات فاو هم در تدارکات فاو در شهر فاو یار و یاور رزمندگان اسلام در خط مقدم بودند. به واقع که شهید لاجوردی مرد میدان و کارزار و معرکه بود و هر امر خطیری را به جان میخرید چه در ایام صلح و چه در جنگ.
سفارشات شهید به خانوادهشان چه بود؟
سفارش مؤکد به خانواده داشتند که پشتیبان واقعی ولی فقیه باشند و در وصیتنامه خود نیز به خانواده بر سادهزیستی تأکید بسیار داشتهاند. ایشان همچنین در وصیتنامه خود به این نکته که شناخت منافقین امروزی بسیار مشکلتر است اشاره کردهاندو خواستار شناسایی شعارهای پوچ منافقان امروزی برای جوانان شدهاند.
ایشان شب قبل از شهادتشان به فرزندانشان فرموده بودند: بدانید خیر و صلاح شما و مردم انقلابی در اطاعت کامل از مقام ولایت فقیه است. جمله معروفی را توصیه میکردند که: در ولایت فقیه ذوب شوید.
ایشان در تمام طول عمر خود در پشت سر روحانیت مبارز قرار داشتند و اسلام منهای روحانیت را اسلام منهای اسلام و روحانیت مبارز را یگانه مرجع و ملجأ محرومان میدانستند.
مبارزات شهید لاجوردی و دوران مسئولیت ایشان به خوبی گویای این تفکر و عقیده ایشان است.
چه خاطرهای از ایشان دارید؟
در مراسم ختم، جوانی به منزل حاج آقا مراجعه کرد و خود را سرباز سابق سازمان زندانها معرفی کرد. او میگفت: روزی خدمت حاج آقا لاجوردی رسیدم و ایشان مرا مورد لطف قرار دادند. من نامهای را که به همراه داشتم به خدمت ایشان دادم و احترام نظامی گذاشتم.ایشان به من فرمودند: بفرمایید بنشینید فرزندم!
اما من مجدداً سلام نظامی دادم و به احترام مسئول مافوقم (حاج آقا لاجوردی) ننشستم. اما ایشان فرمودند: عزیزم اگر شما ننشینید، من میایستم؛ زیرا آن کس که از ایستادن فرد مراجعه کننده در برابرش خشنود باشد نزد خدا ملعون است. و من وقتی دیدم ایشان به احترام من ایستادند بسیار خجل شدم و از آن همه بزرگواری درس زندگی آموختم این سرباز که سربازیش تمام شده بود به احترام این شهید عزیز از راه بسیار دور برای ادای احترام به منزل حاج آقای لاجوردی آمده بود.
آیا هیچ وقت از این که از وظایف دولتی و سیاسی خویش کنار گرفته بودند، ابراز ناراحتی میکردند؟
خیر، ایشان هرگز به پست و مقامهای دنیوی علاقه ای نداشتند وهمیشه میفرمودند پست و مقام تا آنجا که بتواند خدمتی به جامعه اسلامی نماید، ارزشمند است و مقام در جمهوری اسلامی همیشه مسئولیتآور است. اولین روزی که از مقام دولتی کناره گرفته بودند به خدمت ایشان رسیدم درحالی که بسیار شاد و مسروربودند، فرمودند: دیشب اولین شبی بود که در طول عمر براحتی خوابیدم؛ زیرا دیگر مسئولیتی به دوش نداشتم. ایشان از پستهای دولتی برای موقعیت اجتماعی خود استفاده نمیکردند؛ بلکه مسئولیتهای اجتماعی را موقعیتی برای سیر الی الله میدانستند.
از تحصیلات ایشان برایمان بگویید؟
شهید به مدت چندین سال در محضر استادشان مرحوم شاهچراغی دروس حوزوی علمای بزرگ و مبارزی چون آیت الله مهدوی کنی و آیت الله انواری کسب فیض کرده بودند. ایشان در محبس رژیم ستم شاهی در درس خارج آیت الله مهدوی کنی شرکت داشتند و از محضر مبارک ایشان کسب فیض مینمودند و ارادتی خاص نسبت به این بزرگوار مجاهد داشتند.
حضرت آیت الله محمدی گیلانی رئیس دیوان عالی کشور میفرمودند: من ایشان را به عنوان مجتهدی آگاه و روشن بین میشناختم. من در میان اسناد مربوط به شهید لاجوردی که در کتاب اسناد ساواک به چاپ رسیده است؛ ذکر شده که ایشان در محبس بیش از هر چیز به مطالعه مشغول بودهاند.
آیا ایشان مشوق علمی برای فرزندانشان بودند؟
ایشان علی رغم حبسهای طویل المدت در بیغولههای ستمشاهی هرگز نقش تربیتی خود را در خانواده فراموش نکردند. در ملاقاتها و بخصوص درنامههای بجا مانده از این شهید که از زندان برای خانواده میفرستادند این نقش تربیتی کاملاً محسوس است. فرزندانشان را به رفتن به جلسات مذهبی دوستانشان توصیه مینمودند. کتابهایی را برای مطالعه به آنها معرفی میکردند. همچنین کلیه فرزندان خود را در مدارس اسلامی ثبت نام نموده بودند تا از محضر اساتیدی خوب بهرهمند شوند. و در تمامی نامههایشان پیگیر وضعیت تحصیلی فرزندانشان بودند و به همین دلیل همه فرزندان این شهید عزیز دارای تحصیلات عالی هستند.
از مبارزات و دردها و شکنجههای شهید لاجوردی برایمان بگویید؟
ایشان قبل از سال 1340 مبارزات خود را در گروه شیعیان شروع کردند. در سال 1343 به دنبال ترور حسنعلی منصور – نخست وزیر شاه – دستگیر شدند و به خاطر عدم اعتراف خود و دوستانشان بعد از هجده ماه آزاد شدند و مجدداً در سال 1349 به دنبال حمله به دفتر هواپیمایی اسرائیل و ایجاد راهپیمایی ضد اسرائیلی دستگیر شده و مدت چهار سال در حبس بودند در همین سالها بود که در اثر شکنجههای فراوان بینایی چشم چپ خود را از دست دادند که با پیوند قرنیه در چند سال بعد بینائیشان بهتر شد.همچنین گردن و پهلو و کمرشان در زیر شکنجه شکست و در کف پای ایشان حدود پانزده اثر شکنجههای رژیم دژخیم پهلوی به صورت پینههای حاصل از شلاقها تا روز شهادت ایشان را آزرده میکرد؛ به قول حضرت آیت الله خامنهای ایشان در همین سالها بود که به عنوان مرد پولادین در زندان نام گرفت زیرا همچنان که اشاره کردم و در کتاب اسناد ساواک چاپ وزارت اطلاعات آمده است. شهید لاجوردی حتی کلمه ای اعتراف نکرده و با شوخ طبعی همیشگی حتی ساواک را به تمسخر میگرفت.. در قسمتی از بازجویی از ایشان پرسیده شده است که به چه چیز اعتیاد دارید؟ میگویند به مطالعه و پرحرفی! میپرسند چه بیماریهایی دارید؟ شهید میگوید که تا قبل از دستگیری هیچ بیماری نداشتم اما بعد از دستگیری و شکنجه، کلکسیونی از بیماریها شدم؛ دید چشم چپم آسیب دیده، گردن و کمرم شکسته و.. میپرسند به چه چیز علاقه دارید؟ جواب میدهد: به قرآن و نهج البلاغه و..
ایشان مجدداً بعد از تحمل چهار سال زندان و آزادی بعد از ده ماه مجدداً دستیگر و تا ابتدای پیروزی انقلاب در زندان بودند.
از خلوص ایشان در مسئوولیتهایشان بفرمایید؟
خلوص و پاکدامنی ایشان چنان بود که عناصر فریب خورده پس از بازداشت، با دیدن این خلوص و بزرگواری تمام آنچه را دشمنان در ذهن آنها پدید آورده بودند به یکباره از دست میدادند و به روح بلند او پی میبردند.
از سادهزیستی شهید برایمان بفرمایید؟
سادهزیستی شهید لاجوردی زبانزد همه مردم و اقوام بود. ایشان وقتی وارد مجلسی میشدند هر کجا بود مینشستند. لباس ساده میپوشیدند و برای سرزدن به اداره زندانهای شهرستانها اکثراً از ماشیهای عمومی استفاده می کردند. بسیاری از مواقع در هنگام بازدید از زندانهای شهرستانها به علت نشناختن ایشان توسط محافظان در ورودی زندانها، مدتهای زیادی پشت در معطل میشدند. ایشان خود را معرفی نمی کردند تا از نحوه برخورد محافظان با مراجعان و میزان معطل شدن آنها آگاه شوند.
اکثر اوقات کارهای نظافت اتاق محل کار خود را انجام میدادند. در این اواخر که مسند دولتی نداشتند برای رفتن به محل کار از دوچرخه استفاده میکردند.
شاید یکی از دلایل ناشناخته ماندن شخصیت شهید لاجوردی نیز همین سادهزیستی و تواضع ایشان باشد.
فکر میکنید هدف منافقان از به شهادت رساندن مرحوم لاجوردی چه بود؟
منافقان کوردل کینهای سخت از شهید در دل داشتند چرا که شهید لاجوردی اولین فردی بود که خط فکری التقاطی آنها را از سال 1350 افشا کرده بود و همچنین جدیت و عدالت این شهید عزیز در زمان مسئولیت دادستانی انقلاب در برخورد با خط کفر و نفاق به نظر من از مهمترین عوامل کینهتوزی و دشمنی آنان با شهید و در نهایت ترور آن عزیز بوده است. اعضای این بیت شریف از اینکه خداوند چنان عاقبتی را برای پدر عزیزشان رقم زده است، بسیار مسرورند و خدا را شاکر که براستی هیچ چیز جز شهادت زیبنده لاجوردی نبود؛ لاجوردی که در تمام نمازهایش شاهد بودیم از خدا طلب شهادت میکرد؛ هیچ صبحی از منزل خارج نشد مگر اینکه غسل شهادت کرده بودند.
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
برچسب ها : یاد و خاطره شهدا ,
یاد کانالها بخیر ، که گنداب خودنمایی در آن جریان نداشت .
یاد مین ها بخیر ، که سکوی پرواز بود.
یاد گلوله ها بخیر ، که قاصد وصال بودند .
یاد خمپاره بخیر ، که پیمانه وصل همراه داشت .
یاد منورها بخیر ، که دیدار چهره های نورانی می آمدند و سرانجام شدت حادت چراغ عمرشان خاموش می شد و آخرین خود را می انداختند .
یاد لباسهایی بخیر ، که از بس عزیز بودند خدا زمین را به رنگ آنها آفرید .
یاد فانسخه هایی بخیر ، که کمرهای زرین جهادگران را محکم می کرد و حلقه های اسارت دنیا را نه یکی پس از دیگری که همه را به هم می گسست .
یاد قمقمه ها بخیر ، که آب حیات از آنها می جوشید و پایان نداشت .
یاد سربندها ی سرخ ، که نام ائمه برروی آنان حک شده بود و بچه ها دوست داشتند با سربندها به خاک سپرده شوند.
یاد ذکرهای شب عملیات بخیر ، که همه آرزوی دیدار یار را طلب می کردند.
یاد پلاک ها بخیر ، که خیلی از آنها صاحب نداشت و خیلی از رزمنده گان بخاطر اینکه همانند حضرت فاطمه (س) گمنام باشند به گردن نمی انداختند.
یاد دوستان ورفقا وبچه های محل و همکلاسی ها ی با مرام بخیر ، که هر کدام از اینها بخاطر حفظ و حراست از این مملکت شهید و مفقودالاثر و جانباز شده اند.
برچسب ها : ادبیات مقاومت ,
حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) بعد از شهادت مهدی فرمود:
خداوند شهید اسلام (مهدی باکری) را رحمت کند.
مقام معظم رهبری نیز در خصوص شهید مهدی باکری فرموده است:
شهید باکری یکی از همین جوان هاست، من آن شهید را قبل از انقلاب از نزدیک میشناختم این جوان مومن و صالح مشهد پیش من آمد، حق او بود که بعد از انقلاب یکی از سرداران این انقلاب بشود، چون صادق و مخلص بود و حق او بود که شهید بشود.
حجتالاسلام والمسلمین شهید محلاتی در مورد شهید باکری اظهار میدارند:
وی نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود و به عنوان فرمانده و باتقوا، الگوی رافت و محبت در برخورد با زیردستان بود.
همسر شهید باکری در مورد اخلاق او در خانه میگوید:
باوجود همه خستگیها، بیخوابیها و دویدنها، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز خستگی به خانه وارد میشد و اگر مقدور بود در کارهای خانه به من کمک می کرد؛ لباس میشست، ظرف میشست و خودش کارهای خودش را انجام میداد.
اگر از مسلئلهای عصبانی و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعی میکرد با خونسردی و با دلایل مکتبی مرا قانع کند.
دوستان و همسنگرانش نقل میکنند:
به همان میزان که به انجا فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت. نیمههای شب از خواب بیدار میشد، با خدای خود خلوت می کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه میخواند. خواندن قرآن از کارهای واجب روزمرهاش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش مینمود.
شهید باکری در حفظ بیتالمال و اهیمت آن توجه زیادی داشت، حتی همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر میداشت و از نوشتن با خودکار بیتالمال – حتی به اندازه چند کلمه – منع میکرد. وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی که مندرسترین لباس بسیجی را مدتهای طولانی استفاده میکرد مورد اعتراض قرار میدادند، میگفت: تا وقتی که میشود استفاده کرد، استفاده میکنم.
همواره رسیدگی به خانواده شهدا را تاکید میکرد و اگر برایش مقدور بود به همراه مسئولین لشکر بعد از هر عملیات به منزلشان میرفت و از آنان دلجویی میکرد و در رفع مشکلات آنها اقدام میکرد.
او میگفت: امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و این نوع زندگی از با فضیلتترین زندگیهاست.
برچسب ها : یاد و خاطره شهدا ,